فرنامفرنام، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پسر کوچولوی مامان و بابا

برگشت از مسافرت

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید عزیز دل مامان و بابا بعد از ۴۵ روز که توی هلند و یه نصفه دور اروپا رو گشتی به ایران برگشتی و با تاخیر یک ماهه رفتیم برای واکسن الهی مامان برات بمیره چقدر گریه کردی  ولی خدا رو شکر  زیاد تب نکردی . حالا دیگه وقت مراسم اسلامی ........ برون بود دکتر نریمان اجازه داده بودن تا این کار انجام بشه چون وزنت به ۴ کیلو رسیده بود ما هم روز ولنتاین رو برای این کار انتخاب کردیم اگه بدونی باز چه حالی داشتم توی مطب دکتر پشیمان شده بودم و به بابا گفتم که بیا بریم      بابا نذاشت من که دلشو نداشتم بیام توی اتاق آقای دکتر ولی بابا از اول تا آخر با...
17 تير 1390

دو ماهگی گل پسر

    برای خواندن ادامه مطلب را کلیک کنید گل پسرم فرنام جان توی این مدت که دوماهه شدی خیلی به ما سخت گذشت هم اینکه تو عزیز دلم خیلی کوچولو بودی و با وزن کمی که داشتی می ترسیدم که خدایی نکرده بیمار شوی      شب تا صبح نمی توانستم بخوابم که نکنه تو عزیز دلم بیدار بشی و من صدای قشنگتو نشنوم برای همین هم شب ها گلم روی سینه مامان می خوابید و من نیمه نشسته می خوابیدم تا اگه تو گل مادر بیدار بشوی و شیر بخواهی من هم زود بیدار شم گوشتو بیار پیش خودمان بماند  که خیلی وقت ها بابا هم می خواست شما روی سینه او بخوابی ولی من می ترسیدم که نکنه تو بیدار بشی و بابا بیدار نشه .   ...
17 تير 1390

اولین باری که گل پسر ما موهاشو کوتاه کرد

      پسر خوشگلم دیگه حسابی موهات بلند شده بود و من و بابا تصمیم گرفتیم که خوشگل پسر رو ببریم به آرایشگاه مخصوص بچه ها و شما رو خوشگلتر کنیم. کلی برات جالب بود که این آقاهه داره با من چیکار می کنه    و حتی اینقدر که شیطونی کردی و آقای آرایشگر رو نگاه کردی به کارتنی که برات گذاشته بود توجه نکردی    ولی خیلی آقا بودی آفرین بر گل پسر خودم  حالا دیگه برای خودت آقایی شدی و موهات هم مرتب شده کلی آقای آرایشگر باهات بازی کرد تو هم حسابی خوشت اومده بود  بعد هم وقتی کارت تموم شد مثل آقاها اومدی بغل مامان و بای بای کردی           ...
15 تير 1390

پسر ددری مامان و بابا

    خوشگل مامان شما چند تا کلمه رو تکرار می کنی  ماما   بابا   به  ببعی می گه  بع  فراز یادت داده که مار می گه سسسس و تو هم قشنگ یاد گرفتی یکی نیست به این برادرت بگه آخه حیوانی بهتر از مار نبود  و از ۱۱ آذر ماه ۱۳۸۹ هم یاد گرفتی بگی دد تازه به پای خودت نگاه می کنی و می گی پا  دیگه برات بگم که چی بلدی بگی   آبه   و کاری که من خیلی دوست دارم انجام می دی این هست که الکی گریه می کنی که مامان قربون صدقه بره و شما خوشت بیاد شیطون پسر  و دیگه اینکه الکی سرفه می کنی که باز هم مامان قربون صدقه بره  تازه یه کار دیگه هم یاد گرفتی و اون هم این هست که مام...
15 تير 1390

قند عسل مامان و بابا می رود به باغ وحش

          پسر خوشگل مامان قند عسل مامان یک روز تعطیل بابا تصمیم گرفت که همگی برین به شهر العین و بریم به باغ وحش خلاصه صبح حرکت کردیم و ساعت ۱۲ ظهر رسیدیم  باغ وحش هوا خیلی خوب بود و شما هم از دیدن حیوان ها مخصوصا میمون ها خیلی خوشت اومده بود     ...
15 تير 1390

عید نوروز 1390

        خوشگل پسرم اولین باری که مامان رو بوس کردی ۱۸ اسفند بود  وایییییییی اگه بدونی مامان چقدر خوشحال شد و چه حالی داشت   انگار خدا همه ی دنیا رو به مامان داده بود زودی به همه خبر دادم که واییییییییی فرنام منو بغل کرد و بوسید چه لحظه ی قشنگی بود برای من  بیا یه چیزی رو یواشکی بهت بگم بیا بیا باز هم بیا خوب خوشحالم که اولین بار منو بوس کردی کلی به بابا پز دادم چون همیشه فکر می کردم تو بابا رو بیشتر از مامان دوست داری   البته می دونم که بابا و مامان رو اندازه ی هم دوست داری باهاش شوخی کردم گل پسرم     عزیز دلم چون ساعت تحویل نصفه شب بود دیگه بیدارت ...
15 تير 1390

تولد فرناز

    قند عسل مامان و بابا می ره آرایشگاه و موهاشو کوتاه می کنه خوشگتر بشه برای تولد یک دونه خواهرش فرناز   ولی وای از دست شما گل پسر که تمام مدت تولد می خواستی توی بغل باشی و اصلا هم نمی خندیدی  تا موقعی که من یا بابا یا فراز بغلت می کردیم خوب بودی ولی تا می ذاشتیمت توی کالسکه بغض می کردی و گریه می کردی که از شما خیلی بعید بود شما همیشه پسر خوبی هستی و گریه نمی کنی فکر کنم چون کسایی رو می دیدی که قبلا ندیده بودی غریبی می کردی و اون همه بادکنک رنگی نمی تونست سرگرمت کنه           ...
15 تير 1390