قند عسل مامان و بابا می ره آرایشگاه و موهاشو کوتاه می کنه خوشگتر بشه برای تولد یک دونه خواهرش فرناز ولی وای از دست شما گل پسر که تمام مدت تولد می خواستی توی بغل باشی و اصلا هم نمی خندیدی تا موقعی که من یا بابا یا فراز بغلت می کردیم خوب بودی ولی تا می ذاشتیمت توی کالسکه بغض می کردی و گریه می کردی که از شما خیلی بعید بود شما همیشه پسر خوبی هستی و گریه نمی کنی فکر کنم چون کسایی رو می دیدی که قبلا ندیده بودی غریبی می کردی و اون همه بادکنک رنگی نمی تونست سرگرمت کنه